بیخورشیدی
اسطورهها بیان نمادینی هستند که به همان شکل نمادین درک میشدند. آنها همانند قدرتهای بسیار واقعی به ذهن بشر درمیآمدند. این نگاه نمادین به دورهای از زندگی او بازمیگردد، که واقعیت به شیوۀ دیگری و متفاوت از انسان امروزی درک میشده است. در این جهان اسطورهای زن، زمین، درخت با قدرت باروری و زندگیبخشی، نماد آفرینش بودهاند. هر سه مقام ايزدي داشتند، هر سه همانند و همسان پنداشته و فهمیده میشدند و در این جهان پر از تصویر وتصور هر سه توانایی آفرینشهایی همانند خود را داشتند.
هنر و اسطوره رابطهاي تنگاتنک و جداييناپذير از يکديگر دارند. آفرینشهای هنری در آغاز پیدایش خود همواره با اسطورهها پيوسته بودهاند. این بیان هنری همچنان در زبان و اندیشۀ ما جاریاند.
در مجموعۀ بیخورشیدی هنرمند نيز برای بیان مفهوم غم، تنهایی و ناامیدیِ زن، زمین و درخت وارد جهان اسطورهها شده است. اما بنمایههای اسطورهای نقاشیها دیگر بیان نمادین دورۀ حیات و باروری زندگی آن دوره نیستند، و بر زیبایی اندیشۀ گذشتهها گواهی نمیدهد. هنرمند با آگاهی از خاستگاه همانند اسطورهاي زن، زمین، درخت، جهان گسسته از طبیعت را به تصویر کشیده است. زمين بيگياه، درخت بيحاصل و زن که دیگر ايزد نیست. زن در جستجوي پيوند آغازين در ميان همۀ نقاشيها سرگردان است. همدردي او با درخت، اسب نماد آزادي را در زمين، و اسب – ايزدان را از آسمان با او همراه کرده است.
در آثار ميترا ابراهيمي شخصیتهای نمادين آفرينش و حیات در جهان بیخورشیدی، بدون هیچ تقدسی رها شدهاند. اما اسطورهها منکر واقعيت مرگند و هنرمند در آخرين اثر از اين مجموعه که زن درپي حيات دوباره در ميان شاخههاي درخت تکثير و ادغام شده، ما را باز به اسطورۀ بيمرگي و بازگشت به طبيعت پيوند ميزند، و اسب – ايزد آسمان را براي ياري به زمين ميکشاند
نویسنده: مهرنوش عسگری